مقالات
تحقق یک پیشبینی شگفتانگیز
امید مسعودی
نمیدانیم اکنون که این نوشتار را میخوانید اوضاع و احوال کشور شوروی سابق در چه وضعیتی است، سرعت و شتاب روند تحولات سیاسی در سرزمین پهناور روسیه از زمان روی کار آمدن میخائل گورباچف آخرین رهبر حزب کمونیست به این طرف هر روز افزایش یافته، به نحوی که این اواخر حتی لحظه به لحظۀ دگرگونی اوضاع این کشور بحرانزده غیرقابل باور و تا حدی دور از انتظار مینمود.
با این همه شوروی لااقل هفتاد سال روندی مردابگونه داشته است. دیوار پولادینی که سوسیالیسم شوروی را از دنیای پر تحول معاصر جدا میکرد، پس از فروپاشی دیوار برلین - نهم نوامبر 1989 – دچار ریزش شد و بالاخره نیز فرو ریخت و پانزده جمهوری مستقل هر کدام به عنوان کشوری تازه و دولتی نو سر برآوردند.
جمهوریهای استونی، لیتوانی، و لاتویا اعلام استقلال کامل کردهاند و دوازده جمهوری دیگر: روسیه، روسیه سفید، مولداوی، اوکراین، گرجستان، ارمنستان، آذربایجان، ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان، قزاقستان و قرقیزستان ضمن اعلام استقلال از شوروی سابق در کنار یکدیگر به صورت جمهوریهای متحد روسیه (جامعه مشترک المنافع) خود را به دنیا معرفی کردهاند.
در روزهایی که کمونیسم جامعۀ متحول امروزی روسیه را به جامعهای راکد و کم تحرک تبدیل کرده بود، گذشت سه ربع را قرن تسلط الحاد کمتر اندیشهای را متوجه فروپاشی اصل کمونیزم در بزرگترین کشور کمونیستی دنیا میکرد. فریادی از جهان اسلام برخاست و خبر از شکسته شدن و خرد شدن استخوانهای پوسیدۀ کمونیست داد:
یازدهم دیماه 1367 حضرت امام خمینی(س) طی پیامی به میخائیل گورباچف صدر هیئت رئیسه اتحاد جماهیر سوسیالستی شوروی، ضمن دعوت ایشان به
مطالعه و تحقیق در اسلام تأکید فرمودند: «امروز دیگر چیزی به نام کمونیسم در جهان نداریم، ولی از شما جداً میخواهم که در شکستن دیوارهای خیالات مارکسیسم، گرفتار زندان غرب و شیطان بزرگ نشوید.»
یازدهم دیماه 1370، سه سال از صدور پیام رهبر شیعیان جهان گذشته بود که در شب اول ژانویه 1992 میلادی نام و عنوان «اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی» رسماً از جغرافیای سیاسی جهان محو شد. متقارن چنین رویدادی را باید در تاریخ سیاسی اسلام و جهان گرامی داشت.
سه سال پس از صدور پیام تاریخی حضرت امام و تحولات شتابندهای که در روسیه اتفاق افتاد، حتی متعصبترین مجلات غرب را به اعتراف حقایق واداشت. هفتهنامه آلمانی اشپیگل روز دوشنبه 16 دی ماه 1370 نوشت: «پیشبینی آیتالله خمینی(س) رهبر انقلاب ایران مبنی بر اینکه طی ده سال آینده کمونیسم از گیتی رخت
بر خواهد بست و اسلام، دین محبت به جنبش پیروزمندانه خود ادامه خواهد داد؛ در کمتر از سه سال تحقق یافته است.»
این روزنامه مینویسد: «نامۀ امام خمینی(س) نه تنها به سقوط شوروی بلکه به زوال رویای دیرینه کمونیسم برای تسلط بر جهان منجر شد.»
اشپیگل قدمی فراتر نهاده و میافزاید: «اکنون ممکن است زمان آن فرا رسیده باشد که پیشبینی دوم امام خمینی(س) تحقق یابد و جمهوریهای تاجیکستان، ازبکستان، قزاقستان، قرقیزستان، ترکمنستان، و نیز آذربایجان که موطن پنجاه میلیون نفر سکنه مسلمان هستند تبدیل به قدرت مسلط شوند.»
اعتراف هفتهنامۀ اشپیگل به تحقق پیشبینی حضرت امام در مورد سقوط کمونیسم در حالی منتشر میشود که چند روز قبل از آن رئیس جمهوری سابق شوروی صراحتاً در استعفا نامۀ خود اعتراف کرد: «ما هوشمندی و هنری را که خداوند در اختیار ما گذاشته است به حساب نیاوردیم.»
اگر از انحرافات رژیم کمونیستی در شوروی به عنوان عامل اول فروپاشی این نظام بگذریم، بیشک یکی دیگر از مهمترین عوامل این اضمحلال اقتصاد فرتوت به ارث رسیده از دوران «لئونید برژنف» برای «گورباچف» بود. به دنبال اقدامات ماجراجویانه در زمینه گسترش تسلیحاتی و سلطهطلبیهای امپریالیستی، همانند اشغال افغانستان، برژنف باعث شده بود که اقتصاد شوروی به سرعت رو به نابودی گذارد. زمانی که گورباچف زمام امور را در دست گرفت دریافت که واقعیت چیز دیگری است و اقتصاد شوروی به حدی از رکود رسیده است که شعار «دفن غرب» که همواره از زمان خروشچف تکرار میشد اینک به «نیاز به غرب» تبدیل شده است. خود وی چنین میگوید: «وقتی با حقایق کشور آشنا شدم به همسرم راسیا گفتم که کشور با این وضع نمیتواند به موجودیتش ادامه دهد. و من باید تحولی ایجاد نمایم و این رسالت به عهده من است.»
گورباچف که واقعاً به ناتوانی اقتصادی کشورش واقف شده بود، درصدد چارهجویی برآمد و این در حالی بود که از طرفی جناح کمونیستهای تندرو وی را متهم به خیانت به اصول مارکسیسم و از طرف دیگر جناح اصلاحطلبان رادیکال از سیاستهای محافظهکارانهاش انتقاد میکردند. او به غرب روی آورد و رهنمودهای حضرت امام خمینی(س) را به فراموشی سپرد. اعتماد بیش از حدّ به غرب کار را به جایی رساند که «سورین بیلر» از محققین دانشگاه کلمبیا به این هدف غرب اشاره کرده و میگوید: «بزرگترین دستاورد استراتژی گورباچف چیزی نبود جز دستیابی غرب به اهداف طولانیش»!
در بیست و هفتم مرداد ماه سال جاری (18اوت 1991)، در حالی که میخائیل گورباچف در تعطیلات تابستانی به سر میبرد جناح کمونیستهای تندرو ضمن صدور و ابلاغ بیانیهای با احترام کامل رئیس جمهور و دبیر کل حزب کمونیست را در کریمه از مقام خود عزل نموده و وی را موقتاً محبوس ساختند.
صادر کنندگان بیانیه یا کودتاچیان کمیته اضطراری مرکب از هشت نفر را تشکیل دادند که تمامی آنها دارای ایدههای ارتجاعی کمونیستی بودند. این افراد عبارت بودند از:
1. گنادی یانایوف، معاون اول رئیس جمهور که هفت ماه در این سمت با گورباچف کار میکرد؛
2. دیمیتری یازوف، وزیر دفاع نیروهای مسلح اتحاد شوروی؛
3. ولادیمیر کویوچکف، رئیس سازمان امنیت شوروی (کا. گ. ب)؛
4. آناتولی لوکیانف؛ رئیس پارلمان (مجلس جماهیر شوروی)؛
5. والنتین پاولف، نخست وزیر دولت جماهیر شوروی؛
6. بوریس توگر، وزیر کشور دولت جماهیر شوروی؛
7. دی استارو دوبوتسف، رئیس اتحادیه کشاورزان؛
8. اونگ باکلانف، معاون رئیس شورای دفاع و مدیر صنایع نظامی.
این بخش از بحران یا کودتای تندروها به دلایل فراوان از جمله ایستادگی مردم و تبلیغات گسترده غرب که عمدتاً در قالب حمایت از «بوریس یلتسین» رئیس جمهوری روسیه صورت میگرفت پس از گذشت سه روز با شکست مواجه شد و روز چهارشنبه 30 / 5 / 1370 (21 اوت 1991) کمیته اضطراری منحل و سران تندروها دستگیر شدند و یا بعضاً خودکشی کردند و یا تحت تعقیب قرار گرفتند.
به این ترتیب، جناح دوم یعنی جناح اصلاحطلبان، کسانی که خواهان سرعت بخشیدن در رسیدن به غرب و دوستی هر چه نزدیکتر شوروی به غرب بودند، از جمله: بوریس یلتسین، ادوارد شواردنادزه (وزیر خارجه سابق) استانیسلا و شاتالین (اقتصاددان برجسته شوروی) و... با بازگشت گورباچف به صحنه قدرت زمام امور را در دست گرفتند.
به این ترتیب سرنوشت نیروهای میانهرو مانند گورباچف، الکساندر بسمرتنیخ (وزیر خارجه شوروی) و الکساندر پاکولوف معاون رئیس جمهور و معمار پروسترویکا با سرنوشت اصلاحطلبان آمریکایی گره خورد و آنگاه که میانهروها از سرعت شتابان گرایش به غرب (آمریکا) دچار شگفتی شده بودند و بهترین یاران خود را در میان کودتاچیان شکست خورده از دست داده بودند همه چیز را به «بوریس یلتسین» واگذاشتند، تا آنجا که
تلاشهای گورباچف برای حفظ یکپارچگی اتحاد جماهیر شوروی بینتیجه ماند. در حالی که گورباچف خود را آماده میکرد تا در آخرین دیدار رؤسای جمهوریهای شوروی در مینسک، طرح کشورهای مشترک المنافع را جایگزین اتحاد شوروی سابق نماید. «بوریس یلتسین» بدون هماهنگی با رئیس جمهور شوروی با رئیس جمهور آمریکا تماس گرفت و با توافق وی پایان عمر اتحاد شوروی را اعلام کرد.
«گورباچف» طی مصاحبهای با اعلام اینکه به او نارو زدهاند گفت: «در جریان کنفرانس مینسک به رئیس پارلمان بیلوروس (روسیه سفید) تلفن زدم و گفتم چه خبر است؛ من که رئیس جمهوری کشور هستم خبر ندارم. وی گفت ناراحت نباشید ما تصمیم گرفتیم و با بوش هم توافق کردیم.!»
گورباچف میگوید: «این یک برخورد غیراخلاقی است. من رئیس کشور هستم، به جای اینکه با من مشورت کنند با رئیس جمهوری یک کشور بیگانه مشورت کردهاند و خجالت هم نکشیدند و گفتند که ما با پرزیدنت بوش توافق کردیم.»
امّا آنچه که مهم است و گورباچف از آن غافل بوده است نادیده گرفتن رهنمودهای حضرت امام خمینی(س) است. اگر گورباچف، به جای اعتماد به غرب و گرایش به آمریکا، رویکردی به تجدید بنای ایدئولوژی رهبران شوروی میداشت و به حقیقت بیداری اسلامی در جمهوریهای مسلماننشین کشورش صحه میگذاشت، کشور چند پارهء کنونی شوروی سرنوشتی دیگر داشت.
بیداری اسلامی در شوروی به اعتراف مطبوعات آمریکا، آلمان، فرانسه و شوروی حقیقت تابناکی است که باید قبل از آنکه همگی به دامان غرب درغلتند مورد توجه رهبران کنونی جمهوریهای استقلال یافتۀ شوروی سابق قرار گیرد و به هویت اصلی مردم خویش بازگردند و استقلال بازیافته را از کف ننهند.
«دی ولت» چاپ آلمان مینویسد: «در بسیاری از مناطق اتحاد جماهیر شوروی در حال انقراض، داس و چکش جای خود را به هلال ماه مسلمین میدهد.»
روزنامۀ فرانسوی لوموند در گزارشی در خصوص اوضاع جمهوریهای مسلماننشین شوروی نوشت: «برای اکثریت توده مردم پنج جمهوری آسیای مرکزی شوروی استقلال به معنای بازگشت به هویت اسلامی است.»
نشریه «دیلی کورانتی» ارگان شورای لیبرال شهر مسکو تصریح میکند: «عامل اسلام بسیار مهم است و ما به زودی آن را احساس خواهیم کرد و نام آیندۀ فدراسیون ما اتحادیه صلیب و هلال خواهد بود»!
مجله یو، اس، نیوز اند ورلدریپورت چاپ آمریکا در شماره 16 دسامبر 1991 خود طی
مقالهای مینویسد: «جمعیت مسلمانان شوروی بین شصت تا هفتاد میلیون نفر میباشد که اکثریت آنان در آسیای مرکزی به سر میبرند و میافزاید: این روزها اینان عاشقانه به یادگیری عربی، شناخت قرآن و عبادت در مساجد روی آوردهاند و بندرت دیده میشود که در حال ساختن و یا توسعه مسجدی نباشند.»
حدود نود سال پیش «ولادیمیر لنین» رهبر حزب کمونیست شوروی گفته بود: «پرولتاریای نو، در پناه سد سیالیزم و به کمک علم، غبار مذهب را کنار خواهد زد» اکنون پس از گذشت نود سال از این حرف بیپایه و اساس، و سپری شدن عمر هفتاد و چهار ساله حکومت کمونیستی شوروی، عکس این تحلیل تجلی یافته است. امروز به اعتراف بزرگترین نشریات جهان غرب در شوروی مساجد و کلیساها در حال احیا شدن هستند و دنیا به خوبی صدای شکستن استخوانهای کمونیزم را میشنود.
این یک روی سکه است، روی دیگر سکه صفهای طویلی است که مردم در خیابانهای مسکو برای خرید نان و مایحتاج روزمرۀ زندگی خود باید تحمل کنند.
فقر و فاقه و حتی قحطی مردم پهناورترین کشور را تهدید میکند، درحالی که به اعتراف «نورالدین کیانوری» دبیر حزب منحله توده در مصاحبه با کیهان هوایی شماره 953، چهارشنبه اول آبان 1370: «اتحاد شوروی غنیترین کشور جهان است نه فقط غنیترین کشور جهان با یک درجه مثلاً 17 به 18 یا 19 به 20 بلکه باید گفت با نسبت 20 به 11 و 12. من برای این که مطلب را اثبات کنم آماری به شما میدهم که شاید برای شما جالب باشد: از نظر منابع طبیعی، مواد خام (یعنی مواد خام استراتژیک که برای هر کشور صنعتی بدون استثنا اهمیت حیاتی دارند) میزان ذخیرۀ زغال سنگ کشف شده، شوروی مقام اول است، حالا بحثی در مورد ذخایر
کشف نشده نیست، در گاز طبیعی نه فقط مقام اول را دارد بلکه چهل درصد تمام گاز جهان در شوروی است، در نفت از اولین کشورهای دنیاست، در سنگ آهن، منگنز، روی، مس، سرب مقام اول را دارد. در آلومینیوم از اولین کشورهای جهان است، در نیکل، کبالت، ولفرام، مولیبدن و آنتی مؤنک که اینقدر در تمام صنایع نظامی و غیره اهمیت دارد - دارای مقام اول است. از نظر طلا، نقره، طلای سفید و الماس در ردیف اول است. به طور کلی اتحاد شوروی سابق مواد خام ضروری برای بالاترین درجات توسعه اقتصاد ملی را نه تنها به اندازۀ کافی و به منظور رفع نیاز بسیار دراز مدت خود، بلکه برای صادر کردن به سایر کشورهای صنعتی هم در اختیار دارد.»
اما رهبران شوروی به جای اعتماد، به داشتن این همه ذخایر و نعمتهای خداوندی برای حل مشکلات اقتصادی و بیرون رفتن از قحطی و گرسنگی، تا توانستند بر بودجه نظامی خود افزودند.
هم اکنون حدود بیست و هفت هزار کلاهک هستهای در شوروی موجود است که از این تعداد دوازده هزار در چهار جمهوری اصلی؛ یعنی روسیه، بیلوروسیه، اوکراین و جمهوری مسلماننشین قزاقستان واقع است و از تعداد کل تسلیحات اتحاد جماهیر شوروی سابق پانزده هزار عدد را موشک، بمب، مین و توپهای قابل انتقال و مابقی را سلاحهای استراتژیک دوربرد تشکیل میدهند که در سرتاسر جمهوریهای شوروی پراکندهاند.
یکی از مشکلات آمریکا بعد از فروپاشی شوروی، همین پراکندگی سلاحها در جمهوریهای تازه استقلال یافته است. بدین منظور آمریکا به کمک همپالگی خود «بوریس یلتسین» تلاش میکند تا با جایگزینی جمهوری روسیه به جای شوروی سابق عنان قدرت نظامی و بالاخص قدرت اتمی شوروی را به دست «یلتسین» بسپارد. اکنون که شما این نوشتار را میخوانید معلوم نیست بیش از هزار متخصص و دانشمند هستهای شوروی در مرکز اتمی «سمی پلاتینیک» واقع در شهر سری و فاش نشده «کورتاکف» که در زمان بحران شوروی در بلاتکلیفی به سر میبردند در کجا به سر میبرند؟ و چه میکنند؟
فروپاشی شوروی خطر گسترش تکنولوژی ساخت کلاهکهای هستهای در سراسر جمهوریهای شوروی را دامن زده است. بدین ترتیب مشخص میشود که اوضاع کنونی جمهوریهای شوروی سابق چندان هم با مذاق کاخ سفید شیرین نمیآمد.
«گورباچف» که چوب اعتماد به آمریکا را خورد میتواند تجربه جالبی برای «یلتسین» و بخصوص مردم جمهوریهای استقلال یافته شوروی باشد. زیرا با تنها گذاشتن گورباچف در صحنه، سیاسی شوروی، توسط آمریکا،
افسانه کمکهای اقتصادی دنیای غرب به شوروی را باید به فراموشی سپرد. پیرامون این افسانه «نورالدین کیانوری» مبحث جالبی را در همان مصاحبهاش دارد. میگوید: «مبحث جالب بعدی افسانه، کمکهای اقتصادی دنیای غرب است، کمکهای اقتصادی غرب برای آقایان یلتسین و گورباچف مثل هویجی است که در یک قدمی جلوی بز نگهداشته شده تا او را به دنبال خود بکشانند. فقط یک قدم فاصله است، بیشتر هم نیست. چون اگر دور باشد موجب ناامیدی میشود. گورباچف اعلام کرد ما طی پنج سال به 200 تا 300میلیارد دلار نیازمندیم و آنها نیز در جواب گفتند: ما مشغول مطالعهایم، سنا در حال تحقیق است و کمک خواهیم کرد.
این جریان پس از کودتا بکلی به افتضاح کشیده شد: میجر نخست وزیر انگلستان و کایفو نخست وزیر ژاپن رسماً اعلام کردند که حالا دیگر باید کمک کنیم و وعدههایی که قبلاً دادیم کافی نیست. باید کمکها را به گورباچف برسانیم. بعد از آن بوش یک ساعت و نیم تلفنی با کایفو صحبت کرد. میجر را هم به واشنگتن دعوت کرد. آقای کایفو بعد از یک ساعت و نیم صحبت اعلام کرد که فعلاً باید منتظر باشیم و ببینیم نتیجه چه خواهد شد. آقای میجر هم با پیام از طرف هفت کشور جامعه اقتصادی اروپا گفت: نمیتوان هیچ کمکی غیر از کمکهای
بشردوستانه کرد.
آنان دادن هویج را هم موکول به دو شرط کردند: یکی اصلاحات بیشتر سیاسی، اقتصادی در روسیه و دیگر جمهوریها در جهت اقتصاد آزاد مطابق توصیههای بانک جهانی، و دوم اقدامات شوروی در جهت خلع سلاح بیشتر ارتش. برای اینکه اولاً رقیبی در بازار اقتصادی نداشته باشند یعنی یک سرمایهداری مفتضح مفلوکی در شوروی به وجود آید، ثانیاً رقیبی در بازار فروش تسلیحات هم نداشته باشند.»
اکنون که آمریکا با کنار زدن «گورباچف» و سپردن نسبی به «یلتسین» تا حدودی به دو خواسته خود رسیده است و با مسئله حادتری چون احیای مجدد اسلام در پنج جمهوری مسلماننشین: ازبکستان، قزاقستان، آذربایجان، تاجیکستان، ترکمنستان و قرقیزستان رو به رو شده است، باید به مصاف با صد و بیست میلیون مسلمان در شوروی بپردازد. مسلمانانی که طی هفتاد سال تحت سختترین شرایط سیاسی و اجتماعی زندگی کردهاند. در این مدت زمامداران کمونیست تمامی تلاش خود را در از بین بردن هویت اسلامی مسلمانان به کار گرفتند، به طوری که بسیاری از مسلمانان تحت فشار و ارعاب رهبران کمونیسم مجبور شدند که تظاهر به بیدینی کنند. آنها سالیان دراز به طور پنهانی مراسمی نظیر: تولد، ازدواج، طلاق و مرگ را طبق سنتهای اسلامی خود انجام دادند.
اگر در روزهای اخیر کنگره ملی آمریکا چهارصد میلیون دلار بر انهدام سلاحهای شوروی اختصاص میدهد. بسیار بیشتر از این رقم را در آینده برای فرونشاندن آتش بیداری مسلمانان اختصاص خواهد داد. بدیهی است آمریکا میخواهد از طریق نفوذ در جامعۀ مسلمانان شوروی اهداف استکباری خود را دنبال کند. دامن زدن به اختلافات قومی و نژادی و مذهبی همواره یکی از ترفندهای شوم مستکبران جهانی در ممالک مسلماننشین بوده و هست. این ترفند امروزه به طور جدی هوای آزادی و اسلامخواهی در فضای جمهوریهای مسلماننشین شوروی را آلوده کرده است.
پدیدۀ ارمنستان یکی از همین فضاهای تیره و آلوده است که تاکنون خونهای بسیاری بر اثر اختلافات قومی در این سرزمین بر زمین ریخته شده است. سرزمین ارمنستان که در دسامبر 1920 به شوروی ضمیمه شد، در سال 1936 به یک جمهوری سوسیالیست فدرال تبدیل گردید. در این حال، منطقه قره باغ با اکثریت ارمنی، مانند نخجوان (که نیمی از مردم آن آذری و نیم دیگر ارمنی هستند) به آذربایجان ضمیمه شد، ارمنستان خواستار این دو منطقه است. در فوریه 1988 اختلاف بر سر «ناگورنی - قره باغ» ارمنستان و آذربایجان را به جان یکدیگر انداخت که ناآرامیهای خشونتبار حاصل
هنوز هم عملاً ادامه دارد. همیاری مسلمانان و پرهیز از طرح مسائل تفرقهانگیز در مقطع کنونی برای آنان نقش حیاتی دارد.
از سوی دیگر آمریکا تلاش میکند تا با گشودن پنجرهای روشن از اقتصاد و جامعه خود به روی مردم زجر کشیده و از بند رها شده شوروی آنان را به سمت جامعۀ غرب سوق دهد. این همان خطری است که حضرت امام خمینی(س) در پیام تاریخیشان به گورباچف او را از آن برحذر داشتند، امّا خوشباوری گورباچف کار را به جایی کشاند که او را از صحنه سیاسی جهان منزوی کرد تا با ماهی چهل دلار حقوق تقاعد خانهنشین شود و سرنوشت مردم شوروی به دست کنگره آمریکا و رئیس جمهورش بیفتد.
حضرت امام بدرستی فرمودند: «آقای گورباچف! اگر بخواهید در این مقطع تنها گرههای اقتصادی سوسیالیسم را با پناه بردن به کانون سرمایهداری غرب حل کنید نه تنها دردی از جامعه خویش را دوا نکردهاید که دیگران باید بیایند و اشتباهات شما را جبران کنند.»
اکنون، قبل از آنکه آمریکا دریچهای به روی مردم شوروی بگشاید ما به روی شما میگشاییم که خود تبیین کننده اوضاع بحرانی آمریکاست: «بودجه فدرال 3480 میلیارد دلار کسری دارد: یک آمریکایی از هر هفت آمریکایی در زیر مرز فقر زندگی میکند؛ 30 میلیون شهروند بدون حمایت اجتماعی هستند؛ و یک سیستم آموزشی ورشکسته به کار ادامه میدهد. حتی پارهای بر این باورند که پایان کمونیسم، ضربه محکمی به ساختار آمریکا خواهد زد.»
آنچه ذکر شد از زبان ما نبود، آن را از نشریه اکسپرس چاپ 1991 نقل کردیم. این نشریه میافزاید:
«ادوارد لوتواک»، از مرکز استراتژیک یک مؤسسه پژوهشی در واشنگتن، چنین اظهار نظر میکند: «از زمانی که ما به صورت بزرگترین وام گیرندگان جهان درآمدهایم و نیز به صورت تولیدکنندگان نه چندان مؤثر، تنها ظرفیت حمایت ما از دوستان در برابر تهدید شوروی بود که حالت واقعی ابرقدرتی به ما میداد. از این پس دیگر کسی نیازی به حمایت ما نخواهد داشت. ارتش ما بسیار قوی و بانکهای ما بسیار ضعیف هستند. ما وارد عصر ژئواکونومیک میشویم.» برژینسکی مشاور سیاسی کارتر و یکی از بزرگترین تئوریسینهای آمریکا میگوید: «مسلماً آمریکا تنها ابرقدرت دنیاست. اما بافت جهانی بیش از حد پیچیده است و وضع سلامت داخلی آمریکا بیش از حد ناپایدار و متزلزل، تا بتواند در سراسر جهان صلح آمریکایی را تحمیل کند.»
پس از فروپاشی شوروی اکنون در سراسر جهان فقط پنج کشور باقی ماندهاند که دولتهای کمونیستی بر آنها حکمرانی میکند: «چین، کره شمالی، کوبا، و ویتنام و
افغانستان». به نظر میرسد با تحولاتی که در افغانستان در حال وقوع است حکومت کمونیستی افغانستان به عنوان آخرین درگیری شرق و غرب میرود تا جای خود را به یک حکومت اسلامی واگذار کند. هر چند وضع در چهار کشور دیگر فرق میکند، اما بیگمان اشتیاق ملتها به احیای دین و گریز از دیکتاتوری پرولتاریا راهی جز فرو ریختن کاخهای کمونیستی بر جای نمیگذارد.
تصویر تیره و تاری که جهان شرق و غرب پیش روی دنیا گذاشته است و وزیدن نسیم اسلامخواهی در گوشه و کنار جهان دهۀ پایانی قرن بیستم را به عنوان یک دهه تعیین کننده در سرنوشت بشریت رقم زده است. اکنون نه تنها در شرق، بلکه در غرب نیز «دیگر امکان زندگی بدین گونه وجود ندارد.» گورباچف سه سال دیرتر از رسیدن پیام سرنوشتساز امام خمینی(س) این پیام را دریافت کرد و متأسفانه این دریافت و درک پیام تنها در آخرین نطق تلویزیونی گورباچف و در آخرین لحظات زمامداری در متن استعفانامهاش بیان شد. او اعتراف کرد که: «سرنوشت چنین خواسته است، در زمانی که به بالاترین پست مملکت دست یافتیم کاملاً برایم روشن بود که کشور در بد راهی پیش میرود.
همه چیز در این سرزمین به وفور یافت میشود بدون اینکه هوشمندی و هنری که خداوند در اختیار ما گذاشته است به حساب آوریم. زمین، نفت، گاز، زغال سنگ، فلزات قیمتی و دیگر ثروتهای طبیعی. معهذا ما در وضعی با دیگر کشورهای پیشرفته زندگی میکنیم که همیشه از آنها عقبتر هستیم.
دلیل این هم قبلاً روشن بود، جامعۀ ما در
غل و زنجیر سیستم اداری فرماندهی متضرر و خفه شده بود. در حالی که این جامعه محکوم به اطاعت از ایدئولوژی بود و زیر بار نظامیگری خم شده بود، بایستی آن را تحمل میکرد. هر گونه اصلاحات، یکی پس از دیگری با شکست مواجه میشد و کشور به اهداف خود دست نمییافت.
دیگر امکان زندگی بدین گونه وجود نداشت، بایستی همه چیز تغییر بنیادی میکرد.»
گفتههای گورباچف بیاختیار ما را به یاد نامههای «فئودور داستایوفسکی» بزرگترین رماننویس جهان میاندازد که در اردوگاه سیبری و در زیر تحمل ضربات شلاق و یخبندان سلولها ملتمسانه به برادرش یادآور میشد: «قرآن و کتاب»، «انتقاد بر عقل و مطلق» اثر کانت و «عقاید هگل» و بخصوص «تاریخ فلسفه» را برایم بفرست. تمام آیندۀ من بستگی به این کتابها دارد.
و اکنون که مسلمانان دو سوی رود ارس به یکدیگر میپیوندند چه هدیهای جز قرآن و دیگر کتابهای اسلامی میتواند بهترین هدیه برای آنان باشد؟
جهان امروز تشنۀ اسلام است. فریاد «خمینی رهبر ماست» در سودان بخوبی شنیده میشود. در الجزایر مردم به اسلام رأی میدهند، در انگلستان، سلمان رشدی مرتد هنوز در مخفیگاه خود به سر میبرد. صدای اللهاکبر از فراز گلدستههای جمهوریهای شوروی سابق شنیده میشود. باید جهان به سوی نظم اسلامی پیش رود. مشکل اصلی کشورهایی چون آمریکا همانگونه که حضرت امام فرمودند مالکیت و اقتصاد و آزادی نیست، مشکل آنها عدم اعتقاد واقعی به خداست. «همان مشکلی که غرب را هم به ابتذال و بنبست کشیده و یا خواهد کشید.»
والسلام